فدا

بنام يار

فدا مي‌شويم در دل

اي دل غصه مي‌خوري ما را

كسي نمي‌توان سر پوش نهاد بر حقيقت

حق بالاست ديده را بنماي بصير

فضا را آلوده ننما

اينجا آبها صاف اندفدا شويم چون يخ براي نوشيدن

راهي مرو كه برگشت نداشته باشيم

سري فاش نكن كه عذر نتوان نمود

ما در راه ، بي راه چرا رهيده‌اي

مالي كه نيست حلال، حلال نموده‌اي

نشسته‌ام در ميان، كنار چرا زده‌اي

شاخص مي‌نمايد اين كار، فرصت چرا سوخته‌اي

شمس اندر آسمان، چراغ چرا افروختن

مي‌سازم كلبه‌اي پر از در دل

شادم كه نيستم ابزار فراري

همت نموده، قدم نه بر ديدگان

روزي كه نيست فدايي بر اقدام نهايي

شب گسترده چادر بر سر زمين

گسترده‌ام ماهي بر تنگ تاريك چادر

راهم دهيد، نرم نرم اندر بيابان

فرضي كه او را فروخته ، باران بهاري

نيست جان فشاني،زمستان سرد و كاري

باري‌است بر دوش، ننهاده در گاري

عمري فدا نموديم، پيش از گذر سوختيم

محيط سبز نموديم، سوختيم بي‌عاري






مازالاق

بسم الله الرحمن الرحيم 

           الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل         

 به مناسبت شکست نظامی آمريکا در طبس

 صداهاي عجيبي به گوش مي‌رسيد، شب بود و در تاريكي آن آسمان برايت چيزي نمايان نمي‌كرد. اما گمان بود كه در آسمان تعدادي مازالاق هست، چقدر آن شب آسمان را كاويدم ولي جز همان صداهاي نا آشنا چيزي بگوش نرسيد. بريدگي كف پايم آنچنان مور، مور داشت و دردي كه به هيچ عنوان اجازه خواب را به چشمانم نمي‌داد.  دردي كه سراسر بدنم را فرا گرفته بود آخر يك شكاف عميق بوسيله يك تكه شيشه در كف پايم ايجاد شده بود  با اينكه مي‌دانستم شيشه در آن نيست ولي درد آن تا مغز سرم را هدف قرار داده بود و شب تا صبح چشم بر هم نگذاشتم، هرچه را كه شنيده بودم قابل تجسم نبود به هر كه گفته بودم نه اينكه باور نكرد كه ما را گفت اينهم از درد بوده، پس جز هزيان نبوده. اما روز بعد وقتي كه گذشت گفتند كه آن صداهاي شب پيش از كدام سپاه ابرهه بوده آنچه را كه ما از دور، دورها صداي مازالاق مي‌پنداشتيم چرخبالهاي نيمه خرابي بودند كه راه پس در پيش گرفته بودند و مقصد نارسيده و هدف گم كرده بودند، كه اي كاش آنها هم راه برگشت گم كرده بودند و در كوير نابود تا درسي براي سردمداران مست‌شان كه ره به بي راهه دارند و سر در آخور مستي و پيش برند، كارها را به قدرت ظلم و زور. در آن شب تاريك و آنچه خائنين به ميهن از رئيس جمهور گرفته تا بقيه، چه‌ها كه خواب ديده بودند با چند هلي‌كوپتر و هواپيما آمده و حكومتي را نابود و خود را حاكم كرده و همه چيز تمام. وقتي كه آن شهيد پرواز كرده به ملكوت محمد منتظرقايم خود را به صحنه رساند تا جمع كند اسناد خيانت آنها زدند و همه چيز را سوزاندند و او را شهيد كردند تا پنهان بماند آنچه كرده‌اند، ولي طولي نكشيد كه پته سياه‌كاريشان از جاي ديگر برون افتاد و پيوستند به بقيه كساني كه دمشان را بهم گره زده بودند و در خيال خود حكومتي را در دست و كشوري را به آنسو برند كه همه چيز بر وفق مرادشان باشد و سر در آبشخور آنها فرو برند كه آنچنان پرورششان داده بودند كه چنين باشند. 

 آن سپاه حمله كننده به اين خاك چنان در ريگزارش فرو رفت كه جز مثال واقعه عام‌الفيل ياد نياورد در ذهنمان كه حتي آن گاهي كه ما در خواب بوديم يا در ناله درد و بياد مازالاق او چنان اين آهن پيكرها را بهم ريخت كه انگار باد تندي خراب مي‌كند پره‌هاي كاغذي فرفره‌ات را و تو هر چه كه مي‌تواني به آن نگاه كن راه بجايي نخواهي برد. هر موقع ياد آن واقعه مي‌افتم دردي در تمام وجودم احساس مي‌كنم با اينكه يادم نيست كه كدام پايم بوده. شايد آن درد به من مي‌گويد براي حفظ اين ميهن لازم است كه خوب چشمهايمان را باز كنيم و هر نوع صداي بي‌جايي را اهميت دهيم كه اينبار شايد نشود ( فجعلهم كعصفٍ مّاكول ) از غيب . 

 اگر باد بر سران باز كنند خيال خيانت بايد بيدار بود و هوشيار و نشان داد كه امروز نه آن روز است كه نشناسيم صف فتنه انگيزان و ره سد نمايم بر سارقان شب رو ، گردنشان خرد كنيم ره زنان سر گردنه را، تا حفظ كنيم مال و اموالمان كه بسيار براي آن زحمت متحمل شده‌ايم و آسان بكف نياورده‌ايم كه آسان دهيم ز دست. بشكنيم قلم پاي ، پايمال كنندگان حقوقمان را ، ببريم دستي را كه خيانت كننده به اين ميهن. چون در يادمان بايد بماند آن روزها تا بدانيم كه، كي بوديم و كي هستيم و كي بايد باشيم و خوب در ياد داشته باشيم كه، كجا بوديم و كجا هستيم و كجا بايد باشيم. 

 و امروز دست به درگاه آن بي‌همتا بالا بريم و شاكريم به درگاهش كه ما را نجات داد در تنگناه‌ترين تنگه‌هاي زمانه و ما را برون برد از پيچ و خمهاي كوچه‌هاي ناكجا آباد و امروز هنوز درد را بياد مي‌آورم و التيام آن. و مي‌خوانم كه آن پيكر پهناي پولادين مازالاق‌ها بودن در نزد او.






گزارش تخلف
بعدی