زرشك
فواید شگفت انگیز زرشک
سخن 22
یا مشهود
قیامت بی حسین غوغا ندارد
شفاعت بی حسین معنا ندارد
حسینی باش، در محشر نگویند
چرا پرونده ات امضاء ندارد
****
منزلگه عشاق دل آگاه حسین است
بیراهه نرو، ساده ترین راه حسین است
سخن21 سخن20 سخن19 سخن 18 سخن17 سخن16 سخن 15 سخن14 سخن 13 سخن١٢ سخن11 سخن10 سخن9 سخن٨ سخن ۷ سخن ۶ سخن۵ سخن۴ سخن٣ سخن۲ سخن1
حسينيان
یا ثارالله
قسمتی را جستجو نتوان کرد
راهی را طی نتوان کرد
بحری را غوطهور نتوان شد
آسمانی را تعریف نتوان کرد
کوهی را فتح نتوان نمود
اینجا حیاتی دیگر پیداست
اینجا راهی بس دشوار
گداری بس پر شیب
شیری ژیان در کمین
پروازی بسوی روشنایی
در پی آب حیاتی
یا در حیات دوباره آب
تشنگی همه را گلو فشرده
طفل شش ماهه عطشان را
کس نتواند بال زدن دید
آیا میشود دهان چسبیده از خشکی را....
بل نامردمان را
حرمله و تیر سه شعبه را
آه از نامردمیها
آه از بیحیاییها
آه از نامرادیها
آه از این همه نامردی
خیانت و خباثت
هوس بازی و ترس
دو رنگی و چند رنگی
بیفایی و فلاکت
رنگی است تیره و همهگیر
برایم تعریف کن از زیبایی
از روبروی حق و باطل
از پیروزی و شکست
از ماندن و رفتن
از عاقبت و فرجام
زشتی و زیبایی
رهی است دور
پیداست از آنجا روشنایی
تاریکی را نکاو
مدار را نگاه کن
حقیقت پیداست
چون روز
اگر پیدا نبود که حر بر نمیگشت
چشمانت را بستهای
راه پیداست
روشنایی افق را در نوردیده
چشمانت را باز کن خواهی دید.
حبیب و زهیر
ادهم و بشر
جابر و جناده
جندب و جوین
حجاج و حلاس
زاهر و زهیر
سوار و شبیب
سعید و بریر
عائد و عامر
عبدالله و عبیدالله
عبدالرحمان و عمار
قاسم و قاسط
کردوس و کنانه
مسلم و مسعود
نصر و نعمان
عمرو و نافع
سلمان و حجاج
یزید و حنظله
عابس و شوذب
عبدالرحمان و وهب
زیاد و عقبه
یحیی و منجح
..... و .....
هفتاد و دو یار از سحر گذشتن و به صبح رسیدن
و برایشان میخوانیم
السلام
علیک یا ابا عبدالله وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی جمیعا سلام
الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی
لزیارتکم
السلام علی الحسین
وعلی علی بن الحسین
وعلی اولاد الحسین
وعلی اصحاب الحسین
زيارت ناحيه
یا مشهود
قسمتی از مفاهیم زیارت ناحیه مقدسه
سلام بر کسی که؛ دعا متسجاب است در زیر گنبد حرمش.
سلام بر کسی که؛ قرار داد خداوند شفاء را در خاک شریفش.
سلام بر کسی که؛ امامان از نسل اویند.
سلام بر کسی که؛ پسر خاتم الانبیا.
سلام بر کسی که؛ نسل او همه از پاکان هستند.
سلام بر کسی که؛ پیشوای دین است.
سلام بر کسی که؛ ساکن کربلاست.
سلام بر کسی که؛ ظالمانه خونش ریخته شد.
سلام بر کسی که؛ با خون زخمهایش غسل داده شد.
سلام بر کسی که؛ گریبانهایش چاک خورده.
سلام بر کسی که؛ لبهایش از عطش خشکیده.
سلام بر کسی که؛ فرشتگان آسمان بر او گریه کردند.
سلام بر کسی که؛ بدنش به خون آغشته شد.
سلام بر کسی که؛ حرمت خیمههایش شکسته شد.
سلام بر کسی که؛ جانش رنجها دیده.
سلام بر کسی که؛ روحش ربوده شده.
سلام بر کسی که؛ شکسته شد پیمانش.
سلام بر کسی که؛ شکسته شد حرمتش.
سلام بر کسی که؛ فرزند شیرخوارش با تیر سه شعبه شهید شد.
سلام بر کسی که؛ بدنهایی برایش شهید شدند که لباسهایشان به غارت رفت.
سلام بر کسی که؛ سرهایشان بالای نیزه رفت.
سلام بر کسی که؛ زنان خیام حرمش به بیرون شتافتند.
سلام بر کسی که؛ خونش ریخته شد.
سلام بر کسی که؛ اعضاءاش تکه تکه شد.
سلام بر کسی که؛ سه شبانه روز بدن پاکش در آفتاب افتاد.
سلام بر کسی که؛ شهید شد تا اسلام بماند.
سلام بر کسی که؛ نماند که ذلیل گردد.
سخن21
یا هو
حضرت رسول اکرم (ص): دوستی با ما باعث ریز گناهان می شود، آنگونه که باد برگها را می ریزد.
حضرت علی علیه السلام: هر کس بخاطر خدا از چیزی بگذرد، خدا بهتر از آنرا به او عنایت می کند.
امام رضا علیه السلام: هر کس اندوه مومنی را برطرف کند، خداوند در قیامت اندوه را از قلبس دور می کند.
سخن20 سخن19 سخن 18 سخن17 سخن16 سخن 15 سخن14 سخن 13 سخن١٢ سخن11 سخن10 سخن9 سخن٨ سخن ۷ سخن ۶ سخن۵ سخن۴ سخن٣ سخن۲ سخن1
شهيد حسين گرجي
بنام شاهد
شهید حسین گرجی در خانوادهای متوسط و مذهبی در سال 1343 در یکی از روستاهای اطراف تهران چشم به جهان گشود.
همان سالهایی که امام خمینی(ره) فرموده بود سربازان من هنوز در گهوارهاند، در همان ابتدای کودکی به همراه پدر و مادر با سختیهای روزگار دست و پنجه نرم میکرد و بسیار با احترام با والدین خود برخورد میکرد و ادب و نظم او زبانزد بود.
دوران ابتدایی تحصیل:
وی دوره ابتدایی را در یکی از شهرهای اطراف که فاصله زیادی با روستا داشت گذراند در این زمان وی علاقه زیادی به یادگیری قرآن از خود نشان داد و در کلاسهای قرآن شرکت میکرد او علاوه بر این به ائمه اطهار (ع) بخصوص ابوالفضل(س) عشق خاصی داشت ، هنوز در کلاس دوم ابتدایی بود که روزی با عکس نفیسی از امام حسین(ع) و ابوالفضل(ع) وارد خانه میشود ماجرا را از او میخواهند مشخص میشود که با پسانداز پول تو جیبی خود آنرا تهیه کرده است.
از همان زمان علاقه به مطالعه باعث میشد که با گرفتن کتابهای کودک بهصورت امانت از کتابخانه مدرسه در خانه به پدر و مادر بخواند و آنها لذت ببرند.
سال چهارم ابتدایی بود که به وطن اجدادی خود انار بر میگردد و بقیه تحصیل را در اینجا در مدرسه سعدی ادامه میدهد. شرکت در کلاسهای قرآن را در اینجا نزد آقای گل آقایی که از معلمین مذهبی کرمانی بود و هنوز در قید حیات هست ادامه داد.
دوران راهنمایی تحصیل:
دوره راهنمایی را در تنها مدرسه راهنمایی شهر مدرسه خیام(شهید صدوقی) آغاز نمود.
در دوره راهنمایی بود که در راهپیماییهای انقلاب شرکت و به فعالیتهای پیروزی بخش انقلاب پیوست.
شرکت در جلسات حزب جمهوری اسلامی و عضویت و عضوگیری در این حزب و فعالیتهای اسلامی آن از فعالیتهای بعد از پیروزی انقلاب ایشان بود.
دوران متوسطه:
تحصیلات متوسطه را در دبیرستان شهید قدیری انارکی ادامه داد.
همزمان در انجام امور کشاورزی و کوره پزی نزد پدر فعال بود ایشان بسیار پرتلاش و درسخوان بود در امور تبلیغاتی مدرسه و شرکت در فعالیتهای حزب جمهوری اسلامی بخصوص فرهنگی هنری نقش بیبدیلی از خود نشان داد.
علاقه به مرجعیت و ولایت:
علاقه وافر به امام خمینی(ره) در او بشدت آشکار بود علاوه بر این به یاران امام خصوصاَ حضرت آیت الله خامنهای عشق خاصی داشت بطوری که در یک مراسم عروسی که همه نوجوانان هم سن و سال او به جشن مشغول بودند و بزرگترها هم به تماشای جشن، ایشان پای تلویزیون برای گوش دادن به خطبههای نماز جمعه آقا نشسته بود دیگران از او میخواستند که آنرا خاموش کند ولی ایشان صدای آنرا کم نموده و خود را برای شنیدن سخنان آقا به تلویزیون چسبانده بود.
وی از بصیرت بسیار بالایی برخوردار
بود تا جایی که کمی پس از پیروزی بنی صدر در انتخابات ریاست جمهوری میگفت
عجب اشتباهی کردیم که به این شخص رای دادیم! در جریان مقابله شهید بهشتی با
بنیصدر ملعون در محافل مختلف جانانه از شهید بهشتی دفاع میکرد و به
همراه شهید ارجمندی شبها و گاهی صبح زود پنهانی به مدرسه میرفتند و عکسهای
بنی صدر را از دیوار کلاسها پاره و به جای آن عکس شهید بهشتی را
میچسباندند.
عضویت در بسیج:
وی پس از فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر تشکیل بسیج مستضعفین به همراه تعدادی از دانش آموزان درس را رها کرده و با اینکه علاقه زیادی به تحصیل داشت و از جمله دانش آموزان موفق محسوب میشد عضو بسیج شده و به همراه آنان برای آموزش نظامی به کرمان عازم شدند و مدت 3 ماه آموزش آنها به طول کشید
اعزام به جبهه:
وی در اواخر سال 1359 بعد از پایان آموزشهای نظامی به جبهه جنوب(دزفول) اعزام شد که نزدیک سه ماه در این جبهه حضور داشتند و سپس برای مدتی به مرخصی آمد و بعد از آن مرتباً به جبهه میرفت و زمانهایی که در شهر بود یا به مرخصی میامد بسیار کوتاه بود که به فعالیتهای مختلف در بسیج میپرداخت از جمله فعالیتهای او در تبلیغ بود، چون خط خوشی داشت معمولاً دیوار نویسیها را به وی میسپردند یا نوشتن پلاکارد و... هنوز نوشته او روی دیوار مسجد ابوالفضل(ع) انار که از قول امام نوشته است اسرائیل باید از بین برود بچشم میخورد.
فکر و ذکرش شرکت در جبهه بود وقتی بار دوم میخواست به جبهه اعزام شود با ناراحتی پدر و مادر مواجه شد، گفت خون ما که از خون امام حسین(ع) رنگینتر نیست. امام حسین علیه السلام برای دفاع از دین جان خود و عده زیادی از خانواده خود را از دست داد و الان هم جبهه احتاج به نیرو دارد و دین اسلام در خطر است، که خانواده را راضی کرد تا به جبهه عازم شود. این دفعه در جبهه خرمشهر مستقر گردید و در عملیات بیتالمقدس از ناحیه صورت* و پا بهشدت مجروح شده و به بیمارستان دکتر شریعتی اصفهان برای مدت بیش از 20 روز بستری و مداوا شد، پس از آن نیز با اینکه دکترهای جراح توصیه کرده بودند حداقل باید برای مدت یکسال بر روی این پا زیاد راه نرود و ضربه نزد اما حال و هوای جبهه وی را امان نداد و درحالی که هنوز ترکش خمپاره در بدنش آزار دهنده بود لنگان،لنگان به جبهه رفت.
شهادت غرور آفرین:
او در چندین عملیات شرکت نمود و بالاخره در سال 1363 شمسی در عملیات والفجر 3 در منطقه مهران به شهادت نائل شد. از آنجا که دنبال نام و نشان نبود و همیشه و در همه حال بسیار متواضع بود واز خودستایی ،خودنمای بیزار خداوند نیز جنین مقدر داشت که جنازهاش مفقود شود و تا مدت سه سال مفقودالاثر بود که پس از این مدت جنازه مطهرش به همراه تعدادی دیگر از شهدا همرزمش نمایان شد و در تاریخ 5تیرماه سال66 در امامزاده محمد صالح (س) انار بخاک سپرده شد درحالی که مردم زیادی وی را مشایعت میکردند، در تشیع جنازهاش شعار میدادند
حسین گرجی گلی از بوستان
بعد از سه سال شهادت پیکرش شد نمایان
خصوصیات اخلاقی:
وی بسیار متواضع بود بطوری که پس از اولین با که از جبهه برگشته بود عدهای از همسایهها به دیدنش آمده بودند و از وی تعریف و تمجید بعمل میاوردند گفت ما که کاری نکردیم شهدا را باید دعا کرد و از آنها سپاسگزاری کرد که تمام هستی خود را کف دست گذاشته و تقدیم کردند و ما که قابل نبودیم برگشتیم!
علاوه بر این چهرهای گشاده و بشاش داشت و بسیار خوش برخورد بود. انسانی بسیار فعال و پرکار بود به طوری که در حال تحصیل شبها در کار کورهآجرپزی بهمراه پدر تا نیمههای شب بیدار بود، ضمن اینکه به مطالعه بود در این کار به پدرش کمک میکرد و از نیمه شب کار را به پدر واگذار مینمود.
بیان نوشتاری بسیار خوبی داشت و خط بسیار زیبا مجموعه خاطرات از ابتدای جبهه رفتنش را مو به مو و با جزئیات کامل در کتابچه خاطرات خود نوشته بود.
حیف که پس از مفقود شدنش این مجموعه نفیس نیز مفقود شد.تا شاهدی باشد بر گمنامی و بینام و نشانیاش.
ایشان فردی بصیر بود و از مسائل روز بخوبی تحلیل داشت و علاقه خاصی به امام خمینی(ره) و امام خامنهای داشتند.
* حقیر در دبیرستان قدیری ایشان را بارها مشاهده کردم که با خط خوش و زیبای خود که برایمان جلب توجه داشت در حال پلاکارت نویسی بود و ترکشی گونهاش را نشاندار کرده بود و از فعالان عرصه هنر بود در حالی که با کار سخت آشنا بود در جبران درسهای خود کوشا و یک پایش جبهه و پای دیگرش در مدرسه به انواع فعالیتهای تربیتی و تبلیغی مشغول که هنوز او را بیاد دارم.
سخن20
نام حقحضرت رسول اکرم (ص): هرکاری که با نام خدا آغاز نشود ابتر و ناقص است.
امام جواد علیه السلام: توجه قلب به خداوند بهتر است از خسته کردن اعضا با ظاهر عبادت.
امام محمد باقرعلیه السلام: برای نرم شدن دل در خلوت با خدا راز و نیاز کن.
|
با خشونت هرگز
یا ستارالعیوب
سخت آشفته و غمگین بودم…
به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم...
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !
اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم...
سومی می لرزید...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید...
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
” ما نوشتیم آقا ”
بازکن دستت را...
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد...
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کردو سپس ساکت شد...
همچنان می گریید...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله
ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز،کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ……
گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن
چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید …..
صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند...
خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما ”
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا …….
چشمم افتاد به چشم کودک...
غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر ….
من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شده ام ….
او به من یاد بداد درس زیبایی را...
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
***
یا چرا اصلا من
عصبانی باشم
با محبت شاید،
گرهی بگشایم
با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...
محمد علی غنی پور
شهيد جانباز محمد كاظمي
بسم رب الشهدا و الصدیقین
متن زیر را برادر روحانی آقای محمود یوسفی از روحانیون با مرام لطف آباد است برایم ارسال نموده است با حفظ امانتداری فقط ویرایش تایپی لازم صورت گرفته است.
با تشکر از این روحانی گرامی زندگی پرافتخار جانباز شهید محمد کاظمی را در ذیل میآورم:
شهید محمد کاظمی، جانباز شیمیایی و قطع نخاع که بیش از بیست سال در فراق یاران سفر کرده، درد و رنج جراحت ها را با یاد آن عزیزان التیام بخشید و نهایتاً در بهمن 87 به قافلة شهدا پیوست...
شهیدی از حسینآباد کشکوئیه
شهید محمد کاظمی، جانباز شیمیایی و قطع نخاع که بیش از بیست سال در فراق یاران سفر کرده، درد و رنج جراحت ها را با یاد آن عزیزان التیام بخشید و نهایتاً در بهمن 87 به قافلة شهدا پیوست، در بیست سال پایان عمر دنیاییاش، 48 بار عمل جراحی شد و بیش از چهار سال از بهترین لحظات عمرش را روی تخت بیمارستان گذراند.
آموزش غواصی
سال63 با تعدادی از دوستان و همکلاسهای دبیرستانی تصمیم گرفتیم از
کشکوئیه رفسنجان عازم جبهه شویم. ثبتنام کردیم و از آنجا به اهواز و
سپنتا اعزام شدیم. پس از تقسیم نیروها، در گردان 414 به فرماندهی شهید علی بینا سازماندهی شدیم. از آنجا که بچههای گردان 410 به فرماندهی شهید حاج احمد امینی
اکثراً بچههای رفسنجان بودند، ما نیز به آنها پیوستیم. شهید بینا بسیار
دوست داشتنی بود و تکیه کلام خاصی داشت که بچهها را «بچه مسلمان» صدا
میزد. کارِ گردان 410 بیشتر غواصی
در آب بود. شهید امینی ما را برای آموزش غواصی آماده کرد. مدتی در استخر مس
سرچشمه، چند روزی در سد دز و سپس در نهرهای منتهی به اروند آموزش و تمرین
را ادامه دادیم.
نیروی عملیاتی
ما برای عملیاتی آماده میشدیم که نمیدانستیم کی و کجا انجام میشود.
مدتی در بهمنشیر مستقر شدیم. شبها بچهها در نخلستانهای اطراف پخش
میشدند و به دعا و مناجات و نماز میپرداختند. امینی برای بچهها مثل پدری
مهربان بود. اگر کسی وارد این گردان میشد نمیفهمید فرمانده کیست؟
ده روز به عملیات، ما را به نهرهای بلامه و علیشیر بردند. شبها با دوربین، سنگرهای عراقیها را به ما نشان میدادند.
نورانیت بچهها
یک شب یک روحانی وارسته و عارف به نام سیدکمال موسوی را آوردند که در جمع بچهها صحبت کند و به بچهها روحیه بدهد. مرحوم سیدکمال گفته بود من نورانیتی در این بچهها میبینم که نیازی به وجود امثال من ندارند و رفت.
آماده برای والفجر هشت
یک روز از قرارگاه خاتم، تعدادی از فرماندهان برای بازدید از نیروها و
سنجش آمادگی آنها آمده بودند. شهید امینی مرا به جمع این فرماندهان که در
بین آنها فقط حاج قاسم (سردار سلیمانی)
را میشناختم، دعوت کرد. یکی از آنها از من پرسید: اگر بخواهی شناکنان از
بهمنشیر عبور کنی چقدر طول میکشد؟ گفتم: رفت و برگشت سه دقیقه. گفتند:
لباس غواصی بپوش و برو توی آب. پوشیدم و آمادة رفتن شدم. حاج احمد گفت:
یادت باشه گفتی سه دقیقه. گفتم: خیالت راحت باشه، کمتر بشه، بیشتر نمیشه.
مسیر 150 متری را در کمتر از سه دقیقه رفتم و برگشتم. وقتی برگشتم، حاج
قاسم لب آب دستم را گرفت و مرا بالا کشید. فرماندة قرارگاه خاتم
پرسید: آیا همة نیروها این مسیر را در سه دقیقه طی میکنند؟ گفتم: بله.
گفت همه با هم بروید. رفتیم و برگشتیم و همان سه دقیقه شد. فرمانده گفت:
شما هر کدام یک فرماندة گردان شدهاید. بعدها فهمیدیم که ما را برای عملیات
والفجر هشت آماده میکردند.
شب وداع یاران
یک شب حاج قاسم آمد و بچهها را طبق نقشه توجیه کرد. شب وداع فرا رسید. ما
هیچ وقت ندیده بودیم که حاج احمد(امینی) نوحه بخواند، اما آن شب به
نوحهسرایی پرداخت و این جمله را که «حسین فاطمه سر در بدن نداشت» خیلی
تکرار میکرد. آنقدر گریه کرد که غش کرد.
شب عملیات فرا رسید. حاج احمد به بچهها گفت: دعا کنید اگر شهید شدم، مانند مولایم حسین(ع) سر در بدن نداشته باشم.
آب اروند، آن شب بسیار وحشتناک بود. صدای عجیبی داشت. واقعاً ترسناک بود، ولی خدا ترس را از وجود بچهها دور کرد. حاجی، اروند را به فاطمه زهرا(س) قسم داد که بچهها را کمک کند.
گشتی عراقی
طنابی را حلقه حلقه آماده کرده بودیم که داخل آب از هم جدا نشویم. وقتی رفتیم داخل آب، بیست متر که رفتیم، همه از هم پراکنده شدند. دو طرف آب، نخلستان بود. تشخیص نمیدادیم کدام طرف، ایران است و کدام طرف عراق. پنجاه متر موانع و سیمهای خاردار حلقوی، فرشی و خورشیدی بود. حاج احمد از داخل سیم خاردارها ما را عبور داد و گفت: هر کدام جلو یک سنگر آماده بایستید تا دستور عملیات بدهم. ناگهان چند تا عراقی را دیدم که نزدیک میشدند. به حاج احمد گفتم. گفت: «وجعلنا» بخوان، رد میشن و ما را نمیبینن. عراقیها بالای سر ما رسیدند. ایستادند و با هم صحبت کردند و بعد از پنج دقیقه رفتند.
تیراندازی بیهنگام
منتظر شروع عملیات بودیم. یک عراقی بیجهت شروع به تیراندازی کرد. یکی از بچهها به نام حسن خیامی مجروح شد. درد عجیبی داشت. به بچهها گفت: یکی دهان مرا بگیرد که صدایم بلند نشود. کسی قبول نکرد. برادرش این کار را کرد.
حسن در همین حالت شهید شد. صدای الله اکبر و رمز عملیات «یا فاطمه الزهرا» بلند شد. در محور ما که عملیات باید دو ساعت طول میکشید، ظرف بیست دقیقه تمام شد. تمام عراقیها کشته شدند و گردانهای بهرام سعیدی و حاج علی محمدیپور آمدند. فاو، همان شب سقوط کرد.
حاج احمد شهید شد
آن شب کسی نفهمید حاج احمد شهید شده. فردا صبح موقعی که بچهها فهمیدند،
دور پیکر پاکش جمع شدند و گریه میکردند. صحنة دلخراشی بود. گردانهای بعدی
فوراً جنازه را به عقب بردند. من در این عملیات شیمیایی شدم
یکسال بعد برای عملیات کربلای چهار آماده میشدیم. گردان ما که بسیاری از نیروهایش شهید شده بودند، نیروی جدید گرفته بود.
ساعت یک نیمهشب، پیک گردان مرا صدا زد و گفت: عابدینی (فرمانده جدید گردان) با شما کار داره. هوا خیلی سرد بود. در اتاق را با نایلون و پتو پوشانده بودیم. علاءالدین هم روشن بود و با اورکت زیر پتو خوابیده بودیم؛ ولی باز هم سردمان بود.
رفتم به سنگر عابدینی. دیدم حاج قاسم هم نشسته. عابدینی گفت: نیروها را به خط کنید بیایند لب رودخانه. گفتم: خیلی سرده. گفت: این کار هر شبه. بگویید بیایند. بچهها را بیدار کردیم. با خودم گفتم توی این سرما چطور بچهها یخ را بشکنند و بروند توی آب؟ لباسهای غواصی یخ زده بود. وقتی لباسهایمان را در آوردیم و لباس غواصی پوشیدیم، پنج دقیقه بدنمان مات شده بود و چشمهایمان گرد. خیلی سرد بود. عابدینی گفت: بروید داخل آب و تا آنجا که توانایی دارید، جلو بروید. رفتیم. رسیدیم به یک پل که از بالای آن صدای بیسیم میآمد. عابدینی بالای پل ایستاده بود. بعضی از بچهها از سرما بیهوش شده بودند. آنها را سوار لندکروز کرده، کنار آتش بردند.
عملیات لو رفت
عملیات لو رفته بود. مأموریت ما عوض شد. حاج قاسم گفت: فقط بروید آنطرف
آب و با عراقیها درگیر شوید. سی متر داخل آب رفته بودیم که از زمین و
آسمان آتش گلوله و راکت و خمپاره بر سرمان فرو ریخت. دست و پای بچهها کنده
میشد و روی آب میافتاد، اما هیچکس برنگشت.
رفتیم سمت دشمن تا خط شکسته شد. چند تا از بچهها واقعاً کارشان خیلی درست بود. شهید فریدون حمزهای، یکی از بچههایی بود که عاشق نماز شب بود. اگر کسی میفهمید نماز میخواند، فوراً جایش را عوض میکرد. برادری داشت بهنام غلامرضا که فکر کنم با هم شهید شدند. در کربلای چهار، در آب حرکت میکردیم. هنوز بیست متری به خشکی مانده بود. تیری به سرش خورد. در حالی که هنوز قدرت نگهداشتن خود را داشت. دستش را بالا آورد. خداحافظی کرد و گفت: من رفتم. و رفت زیر آب، شهید شد.
روی سیم خاردار خوابیدم
سیم خاردار زیاد بود. بچهها در سیم خاردارها گیر کرده بودند. وضعیت بسیار
سختی بود. عراقیها با کلت که در جنگ، سلاح بیارزشی است، بچهها را
میزدند. با قوتی که خدا به من عنایت کرده بود، خوابیدم روی سیمهای خاردار
و به بچهها گفتم از روی من عبور کنند. بچهها عبور کردند.
گلولهای به پهلوی من خورد. مجدداً یک گلولة راکت یا تانک خورد کنار من که بلندم کرد و محکم به زمین زد. با ترکش آن، قطع نخاع شدم.
قایقی که یک نوجوان اصفهانی آن را هدایت میکرد، راه را گم کرد و اشتباهی
به طرف ما آمد. من و چند تا از شهدا و مجروحین را داخل قایق گذاشتند. دشمن،
قایق را به گلوله بست. قایق چند بار خاموش و روشن شد تا بالاخره ما را به
ساحل خودی رساند.
مرا جزو شهدا بردند
به سختی نفس میکشیدم. مرا جزو شهدا در آمبولانس گذاشتند. چند تا جنازه هم روی من انداختند. به بیمارستان که رسیدیم، یک پزشک متوجه شد من زندهام. با خودکار پهلویم را سوراخ کرد. خونها بیرون ریخت. مرا به تهران منتقل کردند.
بعد از عمل جراحی در تهران، دکترها و پرستارها به من میگفتند: این
سوراخها چیه در بدنت؟ ما که هر چه گشتیم بابت این سوراخها، ترکشی پیدا
نکردیم. سوراخها زخمهای سیمخاردارها بود که من برای عبور بچهها روی
آنها خوابیده بودم.
به این ترتیب با قطع نخاع شدن و قطع پا، بنده از ادامه حضور در جنگ و جبهه محروم شدم و کربلای چهار آخرین برگ حضور من در آن فضاهای نورانی بود.
ایشان از سرداران لشکر 41 ثارالله بودن وتا لحظه شهادت درد ورنج زیادی را تحمل نمودند.یاد و خاطرش برای همیشه زنده باد.
خداوند شهدای جنگ تحمیلی را با شهدای بدر ، احد و عاشورا محشور کند.
سخن19
یا حق
امام سجاد علیه السلام: منتظران ظهور مهدی برترینهای هر زمان هستند.
امام حسین علیه السلام: بیگمان،دلهای شیعیان ما از هر خیانت، کینه و فریب پاک است.
حضرت علی بن الحسین علیه السلام: معبود من! اگر گناه از بنده زشت است؛ولی گذشت از سوی تو چه زیباست.
حضرت امام سجاد علیهالسلام: خدایا! با زیباییات از زشتی ما درگذر.
حضرت سجاد: حق مال و دارایی تو این است که آنرا از راه حلال بدست آوری و در راه حلال خرج کنی.
سخن 18 سخن17 سخن16 سخن 15 سخن14 سخن 13 سخن١٢ سخن11 سخن10 سخن9 سخن٨ سخن ۷ سخن ۶ سخن۵ سخن۴ سخن٣ سخن۲ سخن1
علي آباد حسن
بسمه تعالی
علی آباد حسن روستایی است در شرق
انار با فاصله یک 5 کیلومتری شهر انار و نزدیک به امین شهر حدود 2
کیلومتر و مثل بیشتر روستاهای انار سکونت در آن به کمی گرایش یافته است .
در میان جاده آسفالته بین امین شهر - اسدآباد مهدوی - توکل آباد - قربان
آبادو.... انار قرار گرفته است.
این متن از کتابی است از:
وزارت دفاع ملی
سازمان جغرافیائی کشور
اداره جغرافیائی
بنام:
فرهنگ جغرافیائی
آبادیهای کشور جمهوری اسلامی ایران
انار
جلد94- چاپ یکم
برگ NH-40-5سال 1358(در داخل جلد 1357)
البته قابل ذکر است که آنچه بعنوان تعداد جمعیت و... که در این کتاب آمده و آنطور که در مقدمه این کتاب آمده مربوط به گروهی پژوهشگر است که در سال 1353 در فارس سرگرم کار شده و نتیجه کار آنها 138 جلد شده که طبق یک نقشه راهنما(شکل در پستهای قبل آمده است) میباشد که هیچ مبنای اهمیتی قابل ذکری برای نقاط نیست بدین جهت این مجلد هم که بنام انار ثبت است فقط میتوان مرکزیت نقطه را مشخص کند نه اهمیت جمعیتی دارد نه اهمیت تقسیمات کشوری. برای پیدا کردن هر نقطه یا شهر و آبادی ما ماید در نقشه محل آنرا و سپس براساس حروف الفبا آنرا میتوانیم پیدا کنیم.
لذا این مجلد کتاب شهر شهربابک و روستاهایی از رفسنجان و ... را در بر گرفته است.
دیگر نقاط جغرافیایی از قبیل دشت و رود و کوه و.... در همان روستاهایی که کنار آن است توضیح داده شده است.(در مورد علی آباد بدون هیچ دخل و تصرفی از این کتاب در صفحه 55الی 55 چنین بیان شده است). حتی با اینکه رسمالخط کتاب به من نمیخورد و ... برای امانت با سختی سعی کردم عین نوشته در آید( با این حال پرانتز سبز از من است) مثل چسباندن حروف و غیره در آینده من در نوشته جدید توضیحات و اشتباهات این متن را میآورم و علل آنرا بررسی میکنم امیدوارم که فرصت اجازه دهد.
اما علی آباد در این کتاب:
علی آباد ALIABAD
ده از دهستان انار، بخش حومه، شهرستان رفسنجان، استان کرمان
طج(طول جغرافیایی) َ19 55ْ، عج(عرض جغرافیایی) 52 30ْ، ارتفاع م(ارتفاع متوسط)1403متر.کویری، گرم خشک در 5 ک م(کیلومتری) خاور انار .
جمعیت: 20 خانوار سرشماری۲۵۲۵(۱۳۴۵ه.ش) 88 تن از طایفهی جدید.
زبان: فارسی
دین:اسلام؛ شیعه
کار و پیشه:کشاورزی و فرشبافی(12دستگاه)،فرشها با طرح کشان و یزد .(کشان همان کاشان است و یزد هم بطور مسلم طرحی برای فرش ندارد)
کشت:آبی؛ آب از چاه نیم ژرف.
فرآوردهها: گندم،جو،پنبه ، یونجه و پسته.
رستینیها: درختان گزو اسکنبیل؛ بوتههای متک (متکی= شیرین بیان) برای کاربرد دارویی.
مردم این آبادی وابسطه بشرکت تعاونی روستایی و خانه انصاف آبادی انارهستند.
سخن18
یا ستار
در اینکه ظهور میکنی شکی نیست
ای خوب به زنده بودنم شک دارم
سخن17 سخن16 سخن 15 سخن14 سخن 13 سخن١٢ سخن11 سخن10 سخن9 سخن٨ سخن ۷ سخن ۶ سخن۵ سخن۴ سخن٣ سخن۲ سخن1
ترس
یا عزیز
یک پروژه هماهنگ بین دستگاه تبلیغاتی غرب و سیاست مداران غربی وجود دارد که امروز بطور آشکار دست این افراد را برای جامعه جهانی رو شده است ولی ظاهراً قرار نیست آنها از گذشته درس بگیرند و ابتکاری دیگر بخرج دهند تا معلوم نشود دستشان خالی است.
همین دیشب بطور ناچاری رادیو فردا را گوش
میدادم که دوباره خندهام گرفت حمله به ایران در دستور کار مقامات
اسرائیلی قرار گرفت چون از فشارهای بینالمللی نامید شدهاند ایهود دارد
بقیه اعضاء کابینه را مجاب میکند که با او همراهی کنند(خنده دار نیست)
حالا کمی این بیانات و تبلیغات رسانهای را با صدها پیام و خبر و تحلیل آنها در سالهای قبل مقایسه کنید روزهایی که اسرائیل قصد زدن تاسیسات هستهای ایران را داشت که در آن موقع ایران هنوز حزبالله را به اسرائیل و غرب نچشانده بود و حماس را هنوز نمیشناخت.
اسرائیل همپیمان احمقی چون نامبارک در مصر داشت هنوز جزیره عربستان در تلاطم بحران جنبش علیه حکام حلقه بگوش اسرائیل نشده بود هنوز در غرب مردم به سیستم حاکمان خود باور داشتند هنوز در اسرائیل کسی تظاهرات بر علیه رژیم صهیونیست بهراه نیانداخته بود.
حالا همه این اتفاقات افتاده و در حال روی دادن است.
جنبش 99 درصدی بر علیه 1 درصد حاکم بر غرب دیگر حرفی برای گفتن غرب جا نگذاشته است تزلزل در ارکان سیستم غربی پیدا شده است و انشاءالله بزودی بساط این سیستم را بر خواهد چید.
امروز دیگر با تبلیغات و شعارهای دهان پرکن نمیتوان مردم جهان را فریب داد تا چه رسد مردم ایران که سالهاست این نوع بازیها را میشناسند و آنها را شکست دادهاند
امروز پشتیبان بی چون و چرای غرب علاوه بر مردم خودش باید جواب اسناد رو شده جنایتهای خود در جهان و تجهیز و برانگیختن جنایتکاران و تروریستها را بر علیه کشوهای جهان نیز باید بدهد.
اسرائیل از عهده یک جزء نیروی مقاومت بر نیامد حالا چگونه میخواهد با همه مقاومت نبرد کند ما که نمیدانیم
هنوز قدرتهای استکباری در خیال گذشته خود بسر میبرند که میشود مردم و کشورهای دیگر را با بلندگو مرعوب و منکوب کرد ولی امروز صحنه، صحنه عمل است.
مرد میخواهد که وارد معرکه شود تا هلاک گردد اگر اسرائیل راست میگوید به ایران تعرض کند تا خودش و همه هیمنهاش بر باد شود.
ظلم امروز دارد میرود که به آخر خط برسد انشاءالله
و این تقلاها جز این را نشان نمیدهد.
سخن17
یا رحیم
خداوند آزمایش دنیا را برای ثواب آخرت قرار داده است.
سخن16 سخن 15 سخن14 سخن 13 سخن١٢ سخن11 سخن10 سخن9 سخن٨ سخن ۷ سخن ۶ سخن۵ سخن۴ سخن٣ سخن۲ سخن1رهياب
یا علی
هنوز ته نگاهش امیدی هست
رهی دورتر را هم نظاره میکند
تکانی و حرکتی...
شاید بتوان جواب یافت
راه این است
من هنوز اینرا نمیشناسم
ولی دلیلی ندارد که راه را پیدا نکنم
ازدواج هندوانه سربسته است!
اما دلیل نیست که من هندوانه کال و خراب و پوسیده بخرم؟
من باید بشناسم و انتخاب کنم
سر بسته بودن دلیل چشم بستن نیست
فکر نکردن هم
بصیرت بخرج ندادن و نشناختن هم
من انتخاب میکنم
من بصیر هستم
من عقل دارم
من از شناخت خود کمک میگیرم
دچار هوس زودگذر نخواهم شد
راه را پیدا میکنم سپس قدم برمیدارم
محکم ، وقتی راه را پیدا کردم دیگر توکل میکنم
بقیهاش با خدا، او خودش گفته
من شما را کفایت میکنم
او برایم کافی است
پس چرا با چشمانی باز و فکر و اندیشه محکم گام بر ندارم
چرا راه را نیابم
مگر من کر و کور و بیفکر شدهام
هرگز جنین نخواهم کرد
من انسانم
خدا مرا عقل داده است و اختیار
لزوم اختیار عقل است
و الزام راه رفتن چشم و پا
آیا اینها در اختیار من نیست؟
بپرهيز
یا هو
امیر مومنان علی علیهالسلام به «حارث همدانی» می نویسد:
بپرهیز از هر عملی که صاحب خود را خشنود سازد اما برای عامه مسلمین ناخوش و زشت آید.
بپرهیز از هر عملی که در پنهان انجام شود و در آشکار، باعث شرمندگی شود.
بپرهیز از هر عملی که وقتی از آن بپرسند، صاحب عمل انکار کند یا عذر بخواهد.
نامه 96 نهج البلاغه
سخن16
یا کریم
ماه در دست به دنبال که، اینگونه
مست میگردد و یک لحظه نمیاساید
سخن 15 سخن14 سخن 13 سخن١٢ سخن11 سخن10 سخن9 سخن٨ سخن ۷ سخن ۶ سخن۵ سخن۴ سخن٣ سخن۲ سخن1