شهيد حسين گرجي
بنام شاهد
شهید حسین گرجی در خانوادهای متوسط و مذهبی در سال 1343 در یکی از روستاهای اطراف تهران چشم به جهان گشود.
همان سالهایی که امام خمینی(ره) فرموده بود سربازان من هنوز در گهوارهاند، در همان ابتدای کودکی به همراه پدر و مادر با سختیهای روزگار دست و پنجه نرم میکرد و بسیار با احترام با والدین خود برخورد میکرد و ادب و نظم او زبانزد بود.
دوران ابتدایی تحصیل:
وی دوره ابتدایی را در یکی از شهرهای اطراف که فاصله زیادی با روستا داشت گذراند در این زمان وی علاقه زیادی به یادگیری قرآن از خود نشان داد و در کلاسهای قرآن شرکت میکرد او علاوه بر این به ائمه اطهار (ع) بخصوص ابوالفضل(س) عشق خاصی داشت ، هنوز در کلاس دوم ابتدایی بود که روزی با عکس نفیسی از امام حسین(ع) و ابوالفضل(ع) وارد خانه میشود ماجرا را از او میخواهند مشخص میشود که با پسانداز پول تو جیبی خود آنرا تهیه کرده است.
از همان زمان علاقه به مطالعه باعث میشد که با گرفتن کتابهای کودک بهصورت امانت از کتابخانه مدرسه در خانه به پدر و مادر بخواند و آنها لذت ببرند.
سال چهارم ابتدایی بود که به وطن اجدادی خود انار بر میگردد و بقیه تحصیل را در اینجا در مدرسه سعدی ادامه میدهد. شرکت در کلاسهای قرآن را در اینجا نزد آقای گل آقایی که از معلمین مذهبی کرمانی بود و هنوز در قید حیات هست ادامه داد.
دوران راهنمایی تحصیل:
دوره راهنمایی را در تنها مدرسه راهنمایی شهر مدرسه خیام(شهید صدوقی) آغاز نمود.
در دوره راهنمایی بود که در راهپیماییهای انقلاب شرکت و به فعالیتهای پیروزی بخش انقلاب پیوست.
شرکت در جلسات حزب جمهوری اسلامی و عضویت و عضوگیری در این حزب و فعالیتهای اسلامی آن از فعالیتهای بعد از پیروزی انقلاب ایشان بود.
دوران متوسطه:
تحصیلات متوسطه را در دبیرستان شهید قدیری انارکی ادامه داد.
همزمان در انجام امور کشاورزی و کوره پزی نزد پدر فعال بود ایشان بسیار پرتلاش و درسخوان بود در امور تبلیغاتی مدرسه و شرکت در فعالیتهای حزب جمهوری اسلامی بخصوص فرهنگی هنری نقش بیبدیلی از خود نشان داد.
علاقه به مرجعیت و ولایت:
علاقه وافر به امام خمینی(ره) در او بشدت آشکار بود علاوه بر این به یاران امام خصوصاَ حضرت آیت الله خامنهای عشق خاصی داشت بطوری که در یک مراسم عروسی که همه نوجوانان هم سن و سال او به جشن مشغول بودند و بزرگترها هم به تماشای جشن، ایشان پای تلویزیون برای گوش دادن به خطبههای نماز جمعه آقا نشسته بود دیگران از او میخواستند که آنرا خاموش کند ولی ایشان صدای آنرا کم نموده و خود را برای شنیدن سخنان آقا به تلویزیون چسبانده بود.
وی از بصیرت بسیار بالایی برخوردار
بود تا جایی که کمی پس از پیروزی بنی صدر در انتخابات ریاست جمهوری میگفت
عجب اشتباهی کردیم که به این شخص رای دادیم! در جریان مقابله شهید بهشتی با
بنیصدر ملعون در محافل مختلف جانانه از شهید بهشتی دفاع میکرد و به
همراه شهید ارجمندی شبها و گاهی صبح زود پنهانی به مدرسه میرفتند و عکسهای
بنی صدر را از دیوار کلاسها پاره و به جای آن عکس شهید بهشتی را
میچسباندند.
عضویت در بسیج:
وی پس از فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر تشکیل بسیج مستضعفین به همراه تعدادی از دانش آموزان درس را رها کرده و با اینکه علاقه زیادی به تحصیل داشت و از جمله دانش آموزان موفق محسوب میشد عضو بسیج شده و به همراه آنان برای آموزش نظامی به کرمان عازم شدند و مدت 3 ماه آموزش آنها به طول کشید
اعزام به جبهه:
وی در اواخر سال 1359 بعد از پایان آموزشهای نظامی به جبهه جنوب(دزفول) اعزام شد که نزدیک سه ماه در این جبهه حضور داشتند و سپس برای مدتی به مرخصی آمد و بعد از آن مرتباً به جبهه میرفت و زمانهایی که در شهر بود یا به مرخصی میامد بسیار کوتاه بود که به فعالیتهای مختلف در بسیج میپرداخت از جمله فعالیتهای او در تبلیغ بود، چون خط خوشی داشت معمولاً دیوار نویسیها را به وی میسپردند یا نوشتن پلاکارد و... هنوز نوشته او روی دیوار مسجد ابوالفضل(ع) انار که از قول امام نوشته است اسرائیل باید از بین برود بچشم میخورد.
فکر و ذکرش شرکت در جبهه بود وقتی بار دوم میخواست به جبهه اعزام شود با ناراحتی پدر و مادر مواجه شد، گفت خون ما که از خون امام حسین(ع) رنگینتر نیست. امام حسین علیه السلام برای دفاع از دین جان خود و عده زیادی از خانواده خود را از دست داد و الان هم جبهه احتاج به نیرو دارد و دین اسلام در خطر است، که خانواده را راضی کرد تا به جبهه عازم شود. این دفعه در جبهه خرمشهر مستقر گردید و در عملیات بیتالمقدس از ناحیه صورت* و پا بهشدت مجروح شده و به بیمارستان دکتر شریعتی اصفهان برای مدت بیش از 20 روز بستری و مداوا شد، پس از آن نیز با اینکه دکترهای جراح توصیه کرده بودند حداقل باید برای مدت یکسال بر روی این پا زیاد راه نرود و ضربه نزد اما حال و هوای جبهه وی را امان نداد و درحالی که هنوز ترکش خمپاره در بدنش آزار دهنده بود لنگان،لنگان به جبهه رفت.
شهادت غرور آفرین:
او در چندین عملیات شرکت نمود و بالاخره در سال 1363 شمسی در عملیات والفجر 3 در منطقه مهران به شهادت نائل شد. از آنجا که دنبال نام و نشان نبود و همیشه و در همه حال بسیار متواضع بود واز خودستایی ،خودنمای بیزار خداوند نیز جنین مقدر داشت که جنازهاش مفقود شود و تا مدت سه سال مفقودالاثر بود که پس از این مدت جنازه مطهرش به همراه تعدادی دیگر از شهدا همرزمش نمایان شد و در تاریخ 5تیرماه سال66 در امامزاده محمد صالح (س) انار بخاک سپرده شد درحالی که مردم زیادی وی را مشایعت میکردند، در تشیع جنازهاش شعار میدادند
حسین گرجی گلی از بوستان
بعد از سه سال شهادت پیکرش شد نمایان
خصوصیات اخلاقی:
وی بسیار متواضع بود بطوری که پس از اولین با که از جبهه برگشته بود عدهای از همسایهها به دیدنش آمده بودند و از وی تعریف و تمجید بعمل میاوردند گفت ما که کاری نکردیم شهدا را باید دعا کرد و از آنها سپاسگزاری کرد که تمام هستی خود را کف دست گذاشته و تقدیم کردند و ما که قابل نبودیم برگشتیم!
علاوه بر این چهرهای گشاده و بشاش داشت و بسیار خوش برخورد بود. انسانی بسیار فعال و پرکار بود به طوری که در حال تحصیل شبها در کار کورهآجرپزی بهمراه پدر تا نیمههای شب بیدار بود، ضمن اینکه به مطالعه بود در این کار به پدرش کمک میکرد و از نیمه شب کار را به پدر واگذار مینمود.
بیان نوشتاری بسیار خوبی داشت و خط بسیار زیبا مجموعه خاطرات از ابتدای جبهه رفتنش را مو به مو و با جزئیات کامل در کتابچه خاطرات خود نوشته بود.
حیف که پس از مفقود شدنش این مجموعه نفیس نیز مفقود شد.تا شاهدی باشد بر گمنامی و بینام و نشانیاش.
ایشان فردی بصیر بود و از مسائل روز بخوبی تحلیل داشت و علاقه خاصی به امام خمینی(ره) و امام خامنهای داشتند.
* حقیر در دبیرستان قدیری ایشان را بارها مشاهده کردم که با خط خوش و زیبای خود که برایمان جلب توجه داشت در حال پلاکارت نویسی بود و ترکشی گونهاش را نشاندار کرده بود و از فعالان عرصه هنر بود در حالی که با کار سخت آشنا بود در جبران درسهای خود کوشا و یک پایش جبهه و پای دیگرش در مدرسه به انواع فعالیتهای تربیتی و تبلیغی مشغول که هنوز او را بیاد دارم.